در شرايط عمارت کردن

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
تا ندانى که کيست همسايه
به عمارت تلف مکن مايه
مردمى آزموده بايد و راد
که به نزديکشان نهى بنياد
خانه در کوى بختياران کن
دوستى با لطيف کاران کن
حق همسايگان بزرگ شمار
باطلى گر کنند ياد ميار
خويشتن را مکن ز خويشان دور
ميکن آزار خويش ازيشان دور
خويش بد را زبان ببر به سپاس
دشمن خانگيست، زو به هراس
خويش خود را نگر ندارى خوار
زانکه با خويش ميکنى اين کار
کبر با خويش خود مکن به درم
گر چه با او سخا کنى و کرم
خلق محتاج و ديدها بازست
کار مردم بساز، ارت سازست
پى ز رنجور هم دريغ مدار
قرض جويد، درم دريغ مدار
به يتيمان کوچه ميکن چشم
بيوگان را سخن مگوى به خشم
باغت ار هست و هيزم و ميوه
دور کن قسم مفلس و بيوه
مکن از کس اثاث خانه دريغ
تشنه بيني، برو بباران ميغ
دوست گيري، دگر ز دست مده
عهد را عادت شکست مده
با غريبان به لطف خويشى گير
به دعا و سلام پيشى گير
گر غريبى غريب سارى کن
ور ز شهرى غريب دارى کن
کوش تا بر ره سپاس شوى
تا حق انديش و حق شناس شوى
در ادا کوش چون کنى وامى
منه از وعده پيشتر گامى
آنکه زر داد زور داند کرد
وانکه زر برد هم تواند خورد
با خداوند حق درشت مگوى
زر طلب ميکند به مشت مگوى
چون گزافى نگفت ازو مازار
گفت چيزى که برده اى بازار
باز بر دست خويشتن ده و داد
مکن، ارنه زرت رود بر باد
زر بزور اينچنين ز دست مده
خنجر خويشتن بمست مده
باش با کم ز خود برادر و دوست
بيش را مغز دان و خود را پوست
خانه بى نماز ويرانست
گر چه آرامگاه شيرانست
خانه از طاعتست و خير آباد
خير اگر نيست نام خانه مباد
مسجد از خانه ساز و طاعت کن
نان ده و خانه پر جماعت کن
قدم دوستان به خانه در آر
دشمنان را مجوى نيز آزار
آنکه از دشمنان نسازد دوست
فلک از دوستان دشمن اوست
غرض آنست ازين جماعت شهر
که به مسکين رسد نوازش و بهر
ورنه هر طاعتى نهفته بهست
خير با ديگران نگفته بهست
خير بايد ز مرد زاينده
تا بود نام و خانه پاينده
بر مکش خانه جز به دين و به داد
ورنه بر آب مينهى بنياد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید