در فضيلت بى خوابى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
عز ناخفتن، ار تو هستى کس
نص يا «ايهاالمزمل » بس
شود از آب چشم و بيدارى
بر زبان چشمه سخن جارى
خواب را گفته اى برادر مرگ
چون نخسبى نميزنى در مرگ
دل شب زنده دار زنده بود
قالب خفته سرفگنده بود
خواب خون در بدن فسرده کند
زندگان را به رنگ مرده کند
جز شب تيره نيست آن ظلمات
که درو يافتند آب حياب
نشود آب زندگى ريزان
مگر از ديده سحرخيزان
شب ما تيره و دراز بود
کار ما گريه و نياز بود
گر حريفي، شبى به روز آور
رخ در آن يار دلفروز آور
ورنه هم عود ما بر آتش کن
شب ما ناخوشيست، شب خوش کن
آنکه را جسته اى خريدارست
تو چه خسبي؟ چون دوست بيدارست
دوست بيدار و دشمن اندر خواب
فرصت اينست، فرصتى درياب
منکرند اين حواس جسمانى
دشمن، اين دوستان که ميدانى
خيز و در خواب کن مر اينان را
باز کن چشم و ديده جان را
کنج گيران به گنج روح رسند
شب نشينان درين فتوح رسند
تو بران گوهر، ار خريدارى
نرسى جز به نور بيدارى
مردم چشم شب نشين را نور
از در عزلتست و فکر و حضور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید