غزل شماره ۱۰۹۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آمدم من بی‌دل و جان ای پسر
رنگ من بین نقش برخوان ای پسر
نی غلط من نامدم تو آمدی
در وجود بنده پنهان ای پسر
همچو زر یك لحظه در آتش بخند
تا ببینی بخت خندان ای پسر
در خرابات دلم اندیشه‌هاست
در هم افتاده چو مستان ای پسر
پای دار و شور مستان گوش دار
در شكست و جست دربان ای پسر
آمدم و آوردمت آیینه‌ای
روی بین و رو مگردان ای پسر
كفر من آیینه ایمان توست
بنگر اندر كفر ایمان ای پسر
می‌زنم من نعره‌ها در خامشی
آمدم خاموش گویان ای پسر

آتشاندیشهبختخراباتخندانمستپنهان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید