درخت و آتشی دیدم ندا آمد كه جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از كشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
كه چندین سال من كشتی در این خشكی همیرانم
بیا ای جان تویی موسی وین قالب عصای تو
چو برگیری عصا گردم چو افكندیم ثعبانم
تویی عیسی و من مرغت تو مرغی ساختی از گل
چنانك دردمی در من چنان در اوج پرانم
منم استون آن مسجد كه مسند ساخت پیغامبر
چو او مسند دگر سازد ز درد هجر نالانم
خداوند خداوندان و صورت ساز بیصورت
چه صورت می كشی بر من تو دانی من نمیدانم
گهی سنگم گهی آهن زمانی آتشم جمله
گهی میزان بیسنگم گهی هم سنگ و میزانم
زمانی می چرم این جا زمانی می چرند از من
گهی گرگم گهی میشم گهی خود شكل چوپانم
هیولایی نشان آمد نشان دایم كجا ماند
نه این ماند نه آن ماند بداند آن من آنم