غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«پیغام» در غزلستان
حافظ شیرازی
«پیغام» در غزلیات حافظ شیرازی
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
رباب و چنگ به بانگ بلند می گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
ز من به حضرت آصف که می برد پیغام
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
سعدی شیرازی
«پیغام» در غزلیات سعدی شیرازی
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد
کز بوستان باد سحر خوش می دهد پیغام را
از هر چه می رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست
به خشم رفته ما را که می برد پیغام
بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگست
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد
مرا به گوش تو باید حکایت از لب خویش
دریغ باشد پیغام ما به دست رسول
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مستریح و به افسوس می رود ایام
ای باد بامدادی خوش می روی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم
پیغام دوستان برسانی بدان پری
ای باد صبح بستان پیغام وصل جانان
می رو که خوش نسیمی می دم که خوش عبیری
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
با بلبلان سوخته بال ضمیر من
پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی
مولوی
«پیغام» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما
كای گل گریز اندر شكر چون گشتی از گلشن جدا
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
پیغام ز نفخ صور داری
بگشای لب پیمبری را
روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست
جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا
دوش من پیغام كردم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را
آن كه در حبسش از او پیغام پنهانی رسید
مست آن باشد نخواهد وعده اطلاق را
عود خلقانند این پیغامبران
تا رسدشان بوی علام الغیوب
ای عشق تویی كلی هم تاجی و هم غلی
هم دعوت پیغامبر هم ده دلی امت
مرا عقل صد بار پیغام داد
خمش كن كه فخرست آن ننگ نیست
شبی گفتی به دلداری شبت را روز گردانم
چو سنگ آسیا جانم بر آن پیغام میگردد
این دو پیغام مخالف در جهان
از یكی دلبر روایت میكند
آن ماه كو ز خوبی بر جمله میدواند
ای عاشقان شما را پیغام میرساند
در دل عشاق چه آتش فكند
جانب اسرار چه پیغام داد
وگر ز عشق تو سردفتر غرض ماییم
هزار دفتر و پیغام و گفت و گوش چه بود
درده می پیغامبری تا خر نماند در خری
خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر
كه از تبریز پیغامی فرستی
كه اینست لابه ما اندر اسحار
بشنو خبر صادق از گفته پیغامبر
اندر صفت ممن الممن كالمزهر
اسیر درد و حسرت را بده پیغام لاتأسوا
قتول عشق حسنت را از این مقتل به قاتل كش
نشنوم من هیچ جز پیغام او
هر چه خواهی گفت گو اسرار باش
گوهر چشم و دل رسول حقست
حلقه گوش ساز پیغامش
كه تا پیغام آن یوسف بدین یعقوب عشق آید
یبرد ذاك و البستان و الفردوس یستنعش
به خاك پای تو هر دم همیكنند پیغام
هزار چشم كه ای توتیا سلام علیك
هر روز نو جامی دهد تسكین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم
آن جوز بیمغزی بود كو پوست بگزیده بود
او ذوق كی دیده بود از لوزی پیغامبرم
منم استون آن مسجد كه مسند ساخت پیغامبر
چو او مسند دگر سازد ز درد هجر نالانم
خوش خسپ تنا در این زمین كه من
پیغام تو سوی آسمان بردم
هر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسد
كالصلا بیچارگان ما عاشقان را چارهایم
خبر رشك تو می آرد اشك تر من
نه به تقلید بل از دیده دهد پیغامم
پیرو پیغامبران بودم به جان
من ز تهدید خسان نگریختم
سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام
دل غریب بیابد ز نامه شان آرام
نظاره كن كز بام او هر لحظهای پیغام او
از روزن دل می رسد در جان آتشخوار من
چون یوسف پیغامبری آیی كه خواهم مشتری
تا آتشی اندرزنی در مصر و در بازار من
سردفتر هر سروری برهان هر پیغامبری
هم حاكمی هم داوری هم چاره ناچار من
چو ابریشم شوی آید و ریشم تاب وحی او
تو را گوید بریس اكنون بدم پیغام مستحسن
چو پیغامبر بگفت الصوم جنه پس بگیر آن را
به پیش نفس تیرانداز زنهار این سپر مفكن
چو تلقین گفت پیغامبر شهیدان ره حق را
تو هم مر كشته خود را بیا برخوان یكی تلقین
پیغامبر بیماران نافعتری از باران
در خمره چه داری گفت داروی دل غمگین
بشنو تو ز پیغامبر فرمود كه سیم و زر
از صدقه نشد كمتر هاده چه به درویشان
نیست بازی كشش جزو به اصل كل خویش
چند پیغامبر بگریست پی حب وطن
فی جیدها ببست خدا حبل من مسد
زیرا نداشت گوش به پیغام مستبین
ای روی خوشت دین و دل من
ای بوی خوشت پیغامبر من
از جام رحیق او مست است عشیق او
پیغام عقیق او ای گوهر كان برگو
قصه كن در گوش ما گر دیگران محرم نیند
با دل پرخون ما پیغام دلداری بگو
چونك رضوان بهشتی تو صلایی درده
چونك پیغامبر عشقی هله پیغام بگو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
شاد آمدی شاد آمدی جادو و استاد آمدی
چون هدهد پیغامبری از پیش عنقا آمده
این نیم شبان كیست چو مهتاب رسیده
پیغامبر عشق است ز محراب رسیده
چو پر كردند گوش ما ز پیغام
توشان صد چشم بخت شاه بین ده
پیغام دل است این دو سه حرف
بشنو سخن شكسته بسته
پیغام زاهدان را كمد بلای توبه
با آن جمال و خوبی آخر چه جای توبه
یكی پرزهر افسونی فروخواند به گوش تو
ز صحن سینه پرغم دهد پیغام بیماری
هر آن چشمی كه گریان است در عشق دلارامی
بشارت آیدش روزی ز وصل او به پیغامی
پیغام و سلام ما ای باد بگو با دل
با این همه بیبرگی داوودنوا چونی
حال ما بنگر ببر پیغام ما
چون به پیش تخت سلطان میروی
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد
زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی
پیغام كیقبادش جمله بشد ز یادش
كو دانش رسولی تا محفل اندرآیی
شه جست یك رسولی تا آن طرف فرستد
تا آن طرف رساند پیغام كدخدایی
شه هم قبول كردش گفتا تو بر بدان جا
پیغام ما ازیرا طوطی خوش نوایی
چگونه مست نگردی ز لطف آن شاهی
كه او خراب كند عالمی به پیغامی
گهی فراق نمایی و چاره آموزی
گهی رسول فرستی و جان پیغامی
«پیغام» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
این دانهی دانش همگی دام دلست
این من گفتم و لیک پیغام دلست
یک سو مشکوة امر پیغام نهاد
یک سوی دگر هزار گون دام نهاد
ای آنکه مرا بستهی صد دام کنی
گوئی که برو در شب و پیغام کنی
فردوسی
«پیغام» در شاهنامه فردوسی
چه پیغام داری چه فرمان دهی
فرستادهای گر گرامی رهی
چو بشنید پیغام شاه بزرگ
زمین را ببوسید سام سترگ
چو بشنید پیغام سنجه نهفت
بر دیو پیغام شه بازگفت
چو پیغام بشنید و نامه بخواند
دژم گشت و اندر شگفتی بماند
چو پیغام بشنید و نامه بخواند
ز کردار خود در شگفتی بماند
بشد طوس و پیغام کاووس برد
شنیده سخن پیش او برشمرد
پسند آمدش سخت بگشاد روی
نگه کرد و بشنید پیغام اوی
چو بنشست با شاه پیغام داد
سراسر سخنها بدو کرد یاد
یکی راز پیغام دارد به من
که ایمن به دویست از انجمن
پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد
چو پیغام گرسیوز او را بگفت
سیاوش غمی گشت و اندر نهفت
فرستاده گیوست پیغام من
به دستوری نامدار انجمن
و دیگر که پیغام شاه آمدست
بفرمان جنگم سپاه آمدست
بران گونه بنواخت او را به بزم
تو گفتی که نشنید پیغام رزم
به قیصر ز لهراسپ پیغام داد
که گر دادگر سر نه پیچد ز داد
گزارید پیغام فرخش را
ازو گوش دارید پاسخش را
چنین بود پیغام کز یک خدای
بخواهم که او باشدم رهنمای
بروبر بخواندند پس نامه را
چو پیغام آن شاه خودکامه را
فرستاده برگشت و آمد چو باد
به فغفور پیغام قیصر بداد
چو طینوش بشنید پیغام اوی
برآورد ازان آرزو کام اوی
چو بشنید پیغام او سوفراز
بیاورد لشکر به پردهسرای
نهادند سر پیش او بر زمین
بدادند پیغام خاقان چین
ز پیغام هرچش به دل بود نیز
به گفتار بر نامه بفزود نیز
بیاورد پیغام هندی ز رای
که تا چرخ باشد تو بادی به جای
همان تخت شطرنج و پیغام رای
شنیدیم و پیغامش امد بجای
فرستاده چون پیش طلخند شد
به پیغام شاه از در پند شد
یکی سوی طلخند پیغام کرد
زبان را زگو پر ز دشنام کرد
که یک بار نزدیک دانا گذار
ببر زود پیغام و پاسخ بیار
شب تیره و روز پیدا نبود
بدان سان که پیغام خسرو شنود
ازان پس فرستاده را گفت شاه
که پیغام بگزار و پاسخ بخواه
ز پیغام اوشد دلش پرشکن
پراندیشه شد مغزش از خویشتن
دل موبد از درد پیغام اوی
غمی گشت زان جای و آرام اوی
که پیغام دارم ز شاه جهان
بگویم شنیده به پیش مهان
مگر بندگی را پسند آیمت
به پیغام او سودمند آیمت
مرا بیم جانست اگر نیز شاه
فرستد به پیغام نزد سپاه
چنین بود پیغام نزد سپاه
که از پیش بودی مرا نیک خواه
چو پیغام خسرو شنید آن سپاه
شد از بیم رخسار ایشان سیاه
چو بشنید پیغام او این دو مرد
برفتند دلها پر از داغ و درد
چنین داد پاسخ که فرخ قباد
به خسرو مرا چند پیغام داد
چو اشتاد و خراد به رزین گو
شنیدند پیغام آن پیش رو
یکایک بدادند پیغام شاه
به شیروی بیمغز و بیدستگاه
برآشفت شیرین ز پیغام او
وزان پرگنه زشت دشنام او