وقت آن آمد كه من سوگندها را بشكنم
بندها را بردرانم پندها را بشكنم
چرخ بدپیوند را من برگشایم بند بند
همچو شمشیر اجل پیوندها را بشكنم
پنبهای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشكنم
مهر برگیرم ز قفل و در شكرخانه روم
تا ز شاخی زان شكر این قندها را بشكنم
تا به كی از چند و چون آخر ز عشقم شرم باد
كی ز چونی برتر آیم چندها را بشكنم