غزل شماره ۲۱۵۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
كی ز جهان برون شود جزو جهان هله بگو
كی برهد ز آب نم چون بجهد یكی ز دو
هیچ نمیرد آتشی ز آتش دیگر ای پسر
ای دل من ز عشق خون خون مرا به خون مشو
چند گریختم نشد سایه من ز من جدا
سایه بود موكلم گر چه شوم چو تار مو
نیست جز آفتاب را قوت دفع سایه‌ها
بیش كند كمش كند این تو ز آفتاب جو
ور دو هزار سال تو در پی سایه می‌دوی
آخر كار بنگری تو سپسی و پیش او
جرم تو گشت خدمتت رنج تو گشت نعمتت
شمع تو گشت ظلمتت بند تو گشت جست و جو
شرح بدادمی ولی پشت دل تو بشكند
شیشه دل چو بشكنی سود نداردت رفو
سایه و نور بایدت هر دو به هم ز من شنو
سر بنه و دراز شو پیش درخت اتقوا
چون ز درخت لطف او بال و پری برویدت
تن زن چون كبوتران بازمكن بقوبقو
چغز در آب می‌رود مار نمی‌رسد بدو
بانگ زند خبر كند مار بداندش كه كو
گر چه كه چغز حیله گر بانگ زند چو مار هم
آن دم سست چغزیش بازدهد ز بانگ بو
چغز اگر خمش بدی مار شدی شكار او
چونك به كنج وارود گنج شود جو و تسو
گنج چو شد تسوی زر كم نشود به خاك در
گنج شود تسوی جان چون برسد به گنج هو
ختم كنم بر این سخن یا بفشارمش دگر
حكم تو راست من كیم ای ملك لطیف خو

آتشتقواجهانسایهسخنشمععشقلطف


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید