غزل شماره ۲۳۵۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آمد مه و لشكر ستاره
خورشید گریخت یك سواره
آن مه كه ز روز و شب برون است
كو چشم كه تا كند نظاره
چشمی كه مناره را نبیند
چون بیند مرغ بر مناره
ابر دل ما ز عشق این مه
گه گردد جمع و گاه پاره
چون عشق تو زاد حرص تو مرد
بی‌كار شوی هزاركاره
چون آخر كار لعل گردد
بی‌كار نبوده‌ست خاره
گر بر سر كوی عشق بینی
سرهای بریده بر قناره
مگریز درآ تمام بنگر
زنده شده گشتگان دوباره

خورشیدعشقلعلچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید