یا ملك المبعث والمحشر
لیس سوی صدرك من مصدر
سر نبری ای سر، اگر سر بری
آن ز خری دان كه تو سر واخری
مقلة عینی لك یا ناظری
نظرة قلبی لك یا منظری
همچو پری، باش ز خلقان نهان
بر نپری تا نشنوی چون پری
غاب فادی لم غیبته
بعد حضوری لك، یا محضری
بر سر خشكی چو ثقیلان مران
برتر از آنی كه روی برتری
منزلناالعرش و ما فوقه
عمرك یا نفس قمی، سافری
جمله چو دردند به پایان خم
سرور از آنی تو، كه تو سروری
قلت الا بدلنا سلما
اسلمك الصبر قفی واصبری
چند پس پرده و از در برون
بر در این پرده، اگر بر دری
قالت هل صبری الا به
هل عقدالبیع بلا مشتری
می مفروش از جهت حرص زر
جوهر می خود بنماید زری
اذ حضرالراح فما فاتنا
افتح عینیك به وابصری
می بفروشی، چه خری؟! جز كه غم
دین بفروشی چه بری؟! كافری
قر بهالعین كلی واشربی
قد قربامنزل فاستبشری
وصلت فانی ننماید بقا
زن نشود حامله از سعتری