يا رب مباد کز پا جانان من بيفتد
درد و بلاى او کاش بر جان من بيفتد
من چون ز پا بيفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بيفتد
يک عمر گريه کردم اى آسمان روا نيست
دردانه ام ز چشم گريان من بيفتد
ماهم به انتقام ظلمى که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بيفتد
از گوهر مرادم چشم اميد بسته است
اين اشک نيست کاندر دامان من بيفتد
من خود به سر ندارم ديگر هواى سامان
گردون کجا به فکر سامان من بيفتد
خواهد شد از ندامت ديوانه شهريارا
گر آن پرى به دستش ديوان من بيفتد