شماره ٢٧: توحيد

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
بنام آنکه بار دل گران کرد
دعا را محرم راز نهان کرد
دعائى کافکند در سينه ها فرش
بيک جنبش پرداز سينه تا عرش
هر آن مطلب که در عالم نگنجيد
بيک لفظ دعا گنجاند و بخشيد
لب ما را دعاى شه در آموخت
بجيب هر دعا صد مدعا دوخت
چو باز آمد زتوحيد خداوند
دعا را با تعرض داد پيوند
که گوش شاه با پيغام ما باد
لبش آماده الزام ما باد
صلاح کار بادش نازشاهى
مبادش خار خار عذر خواهى
مبادا نادم از انديشه خام
جوابى زود هادش وقت الزام
دبستانش تهى باد از بد انديش
مياموزاد بدعهد جز از پيش
دو روزه درويش دايم مبادا
نگاهش پيش از اين صايم مبادا
مگيرد آتش نازش بهر خام
مبادا صيدا ورا رخنه در دام
لبش خامش مبادا از جوابم
دل شوقش نگيرد از نقابم
شبش محتاج شمع کس مبادا
شراب طاقتش نارس مبادا
گل آزار کم چيناد از عشق
همه آسودگى بنياد از عشق
دلش خوش باد تا بيما نشيند
شکرزا باد تا تلخى نه بيند
نديم بزم گاهش رزم گوباد
رموزش جملگى بد عهد او باد
شبستانش مبادا بيچراغم
مبادا گم خيالش از دماغم
نبيناد آفت دندان لب او
مبادا کامران هم مطلب او
اگر با درد ما خوش نيست بارى
دلش خالى مباد از درد يارى
زشيرين گر بصد جان وا خرد دل
کم از شيرين مبادا نکش برد دل
بدانديشيش اسير نيش ما باد
نکو خواهش صلاح انديش ما باد
دعاى ما که شهد زهر ناکست
قبولش بادا گر چه قهر ناکست
صلاح خويش در تلخى مبيناد
ز شيرين تلخ گويى بگذر اى باد
که راز ما بمکتوب آشنا نيست
بدو پيغام ما غير از دعا نيست
چون اين مکتوب سر درگم بر آراست
به پيش نامه بر افکند و برخاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید