شماره ٨٠
غزلستان ::
عرفی شیرازی ::
مثنوی
آنرا که مراد حال باشد
کى رغبت قيل و قال باشد
آن جرعه که در دشکوه دارد
در ساغر من زلال باشد
از شغل غمى که گفتنى نيست
گويم بتو گر مجال باشد
هر نقش که در بهشت بينم
در کارگه خيال باشد
نقشى که نظاره بر نتابد
مى جويم و آن وصال باشد
چون کينه ز طبع دوستانت
مهر از دل او محال باشد
عمر تو که عيد زندگانيست
آرايش ماه و سال باشد
گفتى گله کرده ز جورم
بهتان چنين ملال باشد
نظرات نوشته شده