شماره ١١٦

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
بسهوار توبه از مى کردم و دير مغان بستم
کسى کو بازم آرد برسر خم از جهان رستم
بقتراکم به بندد عشق وگويد دست و پاکم زن
که من بسيار از اين صيد زبون در خاک و خون کشتم
رداى عافيت بس خام بافست آتشى در زن
که من زين پنبه عمرى رشته و زنار مى رشتم
سراسر کامم و در چشمه لذت فرو رفتم
سراپا ريشم و در پنبه الماس آغشتم
نه طوبى داشت سرسبزى نه کوثر داشت نمناکى
که من در شعله زار سينه تخم ناله مى کشتم
تماشاى جمال حور وغلمانم کجا باشد
مرا آئينه اى بايد که بينم تا چه حد زشتم
بگوشم کاتب اعمال گويد عرفى انضافى
که ننوشتم ثوابى ورگنه صد لوح دل شستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید