شماره ١٢: بس که در زلف تو دلهاى اسيران آب شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بس که در زلف تو دلهاى اسيران آب شد
حلقه هاى زلف يکسر حلقه گرداب شد
روى او در دور خط دلخوش کن احباب شد
راه خود را پاک سازد خون چو مشک ناب شد
من چه خاشاکم، که در بحر فلک ماه تمام
ز اشتياق ماهى سيمين او قلاب شد
بر لطيفان صحبت گوهر گرانى مى کند
گوش گل را شبنم روشن گهر سيماب شد
از بزرگان روى دل با خاکساران خوشنماست
بحر با آن منزلت روشنگر سيلاب شد
صبح پيرى کرد خواب غفلت ما را گران
بادبان بر کشتى ما پرده هاى خواب شد
از توکل هر که پشت خويش بر ديوار داد
بى سخن خاک مراد خلق چون محراب شد
در همين جا سر برآورد از گريبان بهشت
هر که را زخمى از آن شمشير فتح الباب شد
شانه از موج طراوت کشتى دريايى است
بس که در زلف تو دلهاى اسيران آب شد
هيچ کس را دل به من از دوستان صائب نسوخت
گرچه عمرم صرف در دلسوزى احباب شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید