شماره ٣٥: ماند دلتنگ آن که باغ دلگشاى خود نشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
ماند دلتنگ آن که باغ دلگشاى خود نشد
دربدر افتاد هر کس آشناى خود نشد
مى کند در ناخنش ني، پرده بيگانگى
هر که از پهلوى لاغر بورياى خود نشد
شد بيابان مرگ غفلت رهروى کز پيچ و تاب
در بيابان طلب زنجير پاى خود نشد
سفره گردون ندارد لقمه اى بى زهر چشم
سير شد از زندگى هر کس گداى خود نشد
تا قيامت در حجاب ظلمت جاويد ماند
هر که از سوز درون شمع سراى خود نشد
آشناى خويش گشتن در وطن افتادن است
در غريبى ماند هر کس آشناى خود نشد
دوزخ دربسته اى با خود به زير خاک برد
هر که در اينجا بهشت دلگشاى خود نشد
واى بر پيرى که از بار گران زندگى
ماه عيد عالم از قد دوتاى خود نشد
در رضاى حق بود صائب بهشت جاودان
واى بر آن کس که بيرون از رضاى خود نشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید