شماره ١١٥: آه ازان روزى که عاشق شکوه را سروا کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
آه ازان روزى که عاشق شکوه را سروا کند
مهر بردارد زلب ديوان محشر وا کند
گل درين گلزار مى ريزد زاستغنا به خاک
نامه ما را که از بال کبوتر وا کند؟
مى توان زير فلک آهى به کام دل کشيد
بال اگر در بيضه فولاد، جوهر وا کند
بر شکوه دل فلک در غنچه خسبى تنگ بود
آه ازان روزى که اين سيمرغ شهپر وا کند
فرد شب را گرچه از مشق گنه کردم سياه
مد آهى مى کشم چون صبح دفتر وا کند
گوهر دل تا بود در قيد تن ناسفته است
از صدف بيرون چو آيد چشم گوهر وا کند
من گرفتم بحر سر تا پا شود ناخن زموج
نيست ممکن عقده اى از کار گوهر وا کند
کاروان شوق هيهات است از هم بگسلد
موج در هر جنبشى آغوش ديگر وا کند
هر طرف مورى کمند جذبه اى چين کرده است
در نيستان چون ميان خويش شکر وا کند؟
دستگاه شکوه ما نيست اين غمخانه را
دل مگر اين بار در صحراى محشر وا کند
زين جهان نگشود کار دل، مگر اين عقده را
ناخن ماه نو و دندان اختر وا کند
شد زخط سبز، لعل يار صاحب دستگاه
بال پروازى مگر از اوج، شهپر وا کند
شوق عالم گرد در جايى نمى گيرد قرار
ابر هر دم بال در صحراى ديگر وا کند
حسن عالم سوز را دود سپندى لازم است
چشم هيهات است در بزم تو مجمر وا کند
شکوه دل را به آه سرد صائب مى برم
غنچه در پيش نسيم صبح دفتر وا کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید