شماره ١٥٥: شوق را آتش عنان دورى منزل مى کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
شوق را آتش عنان دورى منزل مى کند
راهرو را منزل نزديک کاهل مى کند
همت پستى که در دامان ما آويخته است
کشتى ما را بيابان مرگ ساحل مى کند
تن پرستى همچو خون مرده بند دست و پاست
رقص فارغبالى اينجا مرغ بسمل مى کند
آرزوى خام گردآلود دارد سينه را
جوش بيجا آب اين سرچشمه را گل مى کند
از دلم هر پاره اى محوست در هنگامه اى
خار اين وادى چه با دامان محمل مى کند
مى کند نيکى و در آب روان مى افکند
هر که نقد جان نثار تيغ قاتل مى کند
ناوک تقدير نى در ناخنت نشکسته است
کاوش مژگان چه مى دانى چه با دل مى کند
ناتوانى در طريق شوق سنگ راه نيست
جاده با افتادگى قطع منازل مى کند
شيره جان مى کشد چرخ از وجود خاکيان
روغن از ريگ روان اين سفله حاصل مى کند
اضطراب دل بجان مى آورد جسم مرا
اين سپند شوخ خون در چشم محفل مى کند
ناتوانى بس که پيچيده است بر اعضاى من
بر تنم موج هوا کار سلاسل مى کند
(خنده دل را به دست نااميدى واگذار
کاين گره را ناخن تدبير مشکل مى کند)
صائب از خاطر بشو نقش اميد و بيم را
ورنه دل را اين رقمها زود باطل مى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید