شماره ٢٠٠: رهنوردانى که چون خورشيد تنها مى روند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
رهنوردانى که چون خورشيد تنها مى روند
از زمين پست بر اوج ثريا مى روند
روح مجنون را زتنهايى برون مى آورند
عاشقان از شهر اگر گاهى به صحرا مى روند
خانه بر دوشان مشرب از غريبى فارغند
چون کمان در خانه خويشند هر جا مى روند
موج را سر رشته مى گردد به دريا منتهى
راههاى مختلف آخر به يک جا مى روند
دامن مادر به آغوش پدر بگزيده اند
طفل طبعانى که از دنبال دنيا مى روند
خانه پردازان چو سيلاب از جهان آب و گل
بى توقف راست تا آغوش دريا مى روند
رهروان را چشم شور صبح مى سازد خنک
زين سبب اين راه را مردان به شبها مى روند
از گرانجانان چو کوه قاف ايمن نيستند
اهل وحشت گر به زير بال عنقا مى روند
فارغ از همراه گردد هر که خود را جمع ساخت
مردم آشفته، با همراه تنها مى روند
چون زبان شانه از فيض خموشى اهل دل
در رگ و در ريشه زلف چليپا مى روند
آرزوى خام، عالم را بيابان مرگ کرد
همچنان خامان به دنبال تمنا مى روند
تن پرستانى که صائب از خودى نگريختند
زير ديوارند اگر بيرون زدنيا مى روند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید