شماره ٢١١: دم زخواهش چون مصفا شد دم عيسى بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دم زخواهش چون مصفا شد دم عيسى بود
دست چون شد از طمع کوته يد بيضا بود
هيچ روزن بى فروغ آفتاب فيض نيست
ديده سوزن به کار خويشتن بينا بود
در سواد شهر نتوان عشق را پوشيده داشت
پرده اسرار عاشق دامن صحرا بود
چشم ما از خاک عزلت مى پذيرد روشنى
صيقل آيينه ما شهپر عنقا بود
هر که از خود شد تهي، پر شد زآب زندگى
از سبکبارى کدو تاج سر دريا بود
مجلس آرايى به دستورى که بايد کرده اند
نور آگاهى اگر در ديده بينا بود
مدعا از وصل، لب از بوسه شيرين کردن است
روز ماتم بهتر از عيدى که بى حلوا بود
پرتو شمع تجلى را نپوشد لاله زار
فکر صائب در ميان فکرها پيدا بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید