شماره ٢٦٠: عشق راهى نيست کان را منزلى پيدا شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق راهى نيست کان را منزلى پيدا شود
اين نه دريايى است کاو را ساحلى پيدا شود
سالها بايد چو مجنون پاى در دامن کشيد
تا زدامان بيابان محملى پيدا شود
وحشت تنهايى از همصحبت بد خوشترست
سر به صحرا مى نهم چون عاقلى پيدا شود
مى توانم سالها با دام و دد محشوربود
مى خورم بر يکديگر چون جاهلى پيدا شود
نعل وارون و کليد فتح از يک آهن است
تن به طوفان مى دهم تا ساحلى پيدا شود
گر کند غربال صد ره دور گردون خاک را
نيست مسکن همچو من بى حاصلى پيدا شود
رتبه گفتار ما و طوطى شيرين زبان
مى شود معلوم اگر روشندلى پيدا شود
تخم در هر شوره زارى ريختن بى حاصل است
صبر دارم تا زمين قابلى پيدا شود
هيچ قفلى نيست نگشايد به آه آتشين
دامن دل گير هر جا مشکلى پيدا شود
گوهر خود را مزن صائب به سنگ ناقصان
باش تا جوهرشناس کاملى پيدا شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید