شماره ٢٨٣: با وجود مرگ، کى هستى گوارا مى شود؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
با وجود مرگ، کى هستى گوارا مى شود؟
تلخى ماتم کجا شيرين به حلوا مى شود
بر سر بازار چون آيينه هاى ساده لوح
جوهر بيناييم خرج تماشا مى شود
هر بلندى پست مى گردد به تدريج زمان
آخر اين کهسارها دامان صحرا مى شود
کوهکن از نقش شيرين پشت خود بر کوه داد
لاف بيکارست هر جا کار گويا مى شود
از هجوم آهوان صحرا به مجنون تنگ شد
عشق در هر جا بود هنگامه پيدا مى شود
مى فتد در رشته کارم ز گوهر صد گره
چون صدف گر عقده اى از کار من وا مى شود
گر چنين بالد به خود باغ از نويد مقدمت
سبزه خوابيده اش چون سرو رعنا مى شود
سنگ راه اتحاد سالک است افسردگى
چون گهر شد قطره دور از وصل دريا مى شود
ديده هرکس که روشن شد به نور اتحاد
نه فلک در ديده اش يک چشم بينا مى شود
بيضه از فرياد بلبل چون جرس نالان شده است
عشق در گهواره ناطق همچو عيسى مى شود
بر دد و دام است خون عاشقان صائب حرام
در دهان شير مجنون بى محابا مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید