شماره ٢٨٤: دل به دشمن چون ملايم شد مصفا مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل به دشمن چون ملايم شد مصفا مى شود
سنگ با آتش چو نرمى کرد مينا مى شود
اى نسيم بى مروت باددستى واگذار
صبح مى سوزد نفس تا غنچه اى وا مى شود
چون رود بيرون ز باغ آن يوسف گل پيرهن
گل به دامنگيريش دست زليخا مى شود
گرد عصيان بحر رحمت را نمى آرد به جوش
صاف گردد سيل چون واصل به دريا مى شود
خاکساران قدردان صحبت يکديگرند
مى جهم گردى اگر از دور پيدا مى شود
خيره مى گردد نظر از پرتو خال رخش
ذره اين بوم و بر خورشيد سيما مى شود
با خيال يار صحبت داشتن خوش دولتى است
مى برم غيرت بر آن عاشق که تنها مى شود
اينقدر کيفيت ديدار هم مى بوده است؟
تا عرق از چهره اش گل کرد صهبا مى شود
صائب از انديشه آن زلف و کاکل در گذر
فکر چون بسيار در دل ماند سودا مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید