شماره ٣٤٩: باده منصور در جام و سبوى من رسيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
باده منصور در جام و سبوى من رسيد
صاف شد اين سيل خونين تا به جوى من رسيد
عالمى خوشوقت شد از نافه سوداى من
بر جنون زد بر دماغ هر که بوى من رسيد
گشت شيرين از صفاى سينه من چون صدف
آب تلخ و شور دريا تا به جوى من رسيد
عشق نارس بود تا در شيشه افلاک بود
اين شراب خام آخر در کدوى من رسيد
غيرتم از نارسايى خون خود را مى خورد
گرچه از مشرق به مغرب گفتگوى من رسيد
آب آهن را زمين تشنه لب آهن رباست
تيغ او خواهد به فرياد گلوى من رسيد
آه نوميدى غبار هستيم را برده بود
بر سر بالين من تا چاره جوى من رسيد
در تلافى کوه غم از خاطرش برداشتم
دوش هرکس را گرانى از سبوى من رسيد
سالکان را شوق من صائب سبکرفتار کرد
هرکسى هرجا رسيد از گفتگوى من رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید