شماره ٣٥١: وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد
خط باطل بر سواد شهر از سودا کشيد
صدگل بى خار دارد در قفار هر زخم خار
پاى زد بر دولت خود هر که خار از پا کشيد
نيست از خونابه نوشان هيچ کس جز من بجا
ساغر يک بزم مى بايد مرا تنها کشيد
مى شود در ديده ها شيرين تر از آب گهر
هر که چندى همچو عنبر تلخى دريا کشيد
طالع ما کرد ياري، ورنه آهوى حرم
بر اميد آن کمند زلف گردنها کشيد
مى کند در سايه افکندن کنون استادگى
سرو بالايى که از آغوش من بالا کشيد
سر بلندان زور غفلت را ز سر وامى کنند
دور اول پنبه را از گوش خود مينا کشيد
تنگ ظرفى در خرابات مغان غماز نيست
از لب پيمانه نتوان حرف مجلس واکشيد
راستى زنهار چشم از مردم دنيا مدار
از عصا در خانه خود دست نابينا کشيد
گوشه اى از وسعت مشرب اگر افتد به دست
در همين جا مى توان در صحن جنت واکشيد
مى پرد از شوق مى چشم اميدش همچنان
از خرابات مغان هر چند صائب پا کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید