شماره ٤٧٤: برون آمد زلب چون حرف، ديگر برنمى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
برون آمد زلب چون حرف، ديگر برنمى گردد
به زندان صدف از گوش، گوهر بر نمى گردد
شلايين است در صورت پذيرى ديده حيران
ازين آيينه عکس روى دلبر برنمى گردد
زسختى قابل اصلاح نبود دل ترا، ورنه
ازين دريا کدامين موم، عنبر برنمى گردد؟
ندارد حاصلى منصور را از دار ترساندن
به چوب منع اين سايل از ان در بر نمى گردد
فنا گردد به فکر ذات حق هر کس که مى افتد
از ان درياى بى ساحل شناور بر نمى گردد
به فکر سينه سوزان، دل وحشى کجا افتد؟
زمجمر چون سپندى جست ديگر برنمى گردد
زمين خاکسارى خودنمايى بر نمى دارد
که اينجا مى کشد گردن که بى سر بر نمى گردد؟
تو از سنگين دلى بر کوه دارى پشت، ازين غافل
که تير آه از سد سکندر بر نمى گردد
نيم نوميد از رحمت که از بدخويى طفلان
برات شير از پستان مادر بر نمى گردد
زروى گرم، کار مهر تابان مى کند ساقى
ازين ميخانه کس با دامن تر بر نمى گردد
نمى گردد به افسون روى گردان خط از ان لبها
به حرف و صوت اين طوطى زشکر بر نمى گردد
به خط عاشق نظر زان چهره گلگون نمى پوشد
به دود تلخ از آتش سمندر بر نمى گردد
نگردد کامياب از زلف خوبان هر پريشانى
زهندستان يکى از صد، توانگر بر نمى گردد
جواب نامه من قاصد از دلدار چون آرد؟
که از دلبستگى ز انجا کبوتر بر نمى گردد
نگيرد باده گلرنگ جاى خون دل صائب
به شير دايه طفل از شير مادر بر نمى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید