شماره ٤٨٢: چو احرام تماشاى چمن آن سيمبر بندد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چو احرام تماشاى چمن آن سيمبر بندد
زطوق خود به خدمت سرو را قمرى کمر بندد
اگر حسن گلوسوز شکر اين چاشنى دارد
به حرف تلخ منقار مرا بر يکديگر بندد
زدل چون در دو داغ عشق را مانع توانم شد؟
به روى ميهمان غيب حد کيست در بندد؟
چسان پنهان کند دل خرده راز محبت را؟
که سنگ خاره نتوانست چشم اين شرر بندد
زدم در بحر وحدت غوطه ها از چشم پوشيدن
يکى گردد به دريا چون حباب از خود نظر بندد
حريصان را به هيچ و پوچ قانع صيد خود سازد
مگس را عنکبوت از تار سستى بال و پر بندد
سر از جيب نبات آورد بيرون بيد بى حاصل
نمى دانيم کى نخل اميد ما ثمر بندد
زخواب سير در منزل تواند زله ها بستن
سبکسيرى که جاى توشه دامن بر کمر بندد
زند تا پر بر هم صائب کف خاکسترى گردد
سمندر نامه ما را اگر بر بال و پر بندد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید