شماره ٥٢٣: مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد
زجوهر تيغ من بند خموشى بر زبان دارد
نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ آگاهى
سرزنجير مجنون مرا ريگ روان دارد
شکستم قدر خود از جستن درمان، ندانستم
که اينجا موميايى نيز درد استخوان دارد
در آن صحرا که مرغ من زغفلت دانه مى چيند
زمين از تار و پود دام در بر پرنيان دارد
چه بيدردست بلبل در ميان نغمه پردازان
که با شغل گرفتارى دماغ گلستان دارد
پناهى نيست در روى زمين خوشتر زبى برگى
کجا خار سر ديوار پرواى خزان دارد؟
کدامين گرمرو يارب ازين صحرا مسافر شد؟
که هر ريگى درين وادى عقيقى در دهان دارد
به دست خود سليمان مور را از خاک مى گيرد
که مى گويد سبکروحى بزرگى را زيان دارد؟
به جرم اين که چون گل خنده رو افتاده ام صائب
به قصد جان من هر خار تيرى در کمان دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید