شماره ٦٠٤: شود آسوده هر کس در جوانى کار مى سازد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
شود آسوده هر کس در جوانى کار مى سازد
که پيرى کارهاى سهل را دشوار مى سازد
مرا بى صبر و طاقت شعله ديدار مى سازد
تجلى کوه را کبک سبکرفتار مى سازد
پى آزار من دلدار با اغيار مى سازد
به رغم طوطيان آيينه با زنگار مى سازد
چنين از باده گلرنگ اگر گلگل شود رويش
به چشم عندليبان زود گل را خار مى سازد
بغير از خط که پيچيده است بر روى دلاويزش
که مصحف را دگر شيرازه از زنار مى سازد؟
کدامين آتشين رخسار دارد رو به اين گلشن؟
که غيرت شاخ گل را آه آتشبار مى سازد
هوس را حسن نشناسد زعشق از ساده لوحيها
به ياد طوطيان آيينه با زنگار مى سازد
اگر خواهى ملايم نفس را، تن در درشتى ده
که سوهان زود ناهموار را هموار مى سازد
زجرم زيردستان از تحمل چشم پوشيدن
دو چشم دولت خوابيده را بيدار مى سازد
مرا غفلت شد از موى سفيد افزون، چه حرف است اين
که باد صبحگاهى مست را هشيار مى سازد؟
جهان را سير از راه تأمل مى توان کردن
که حيرت آب را آيينه گلزار مى سازد
به جانکاهى چرا از سازگارى افکنم خود را؟
که ناسازى مرا مى سازد و بسيار مى سازد
به نسبت تار و پود مهربانى مى شود چسبان
که بوى پيرهن با چشم چون دستار مى سازد
شود گر کوهکن گرم اين چنين از غيرت خسرو
به آهى بيستون را زر دست افشار مى سازد
تماشايش غزالان را زوحشت باز مى دارد
خرامش سبزه خوابيده را بيدار مى سازد
نيايد قطع راه سخت عشق از هر سبک مغزى
که اين کهسار کبک مست را هشيار مى سازد
ندارد شغل دنيا حاصلى غير از پشيمانى
کشد هر کس که دست از کار اينجا کار مى سازد
چها تا با هوسناکان کند رخسار گلرنگش
که بويش فتنه خوابيده را بيدار مى سازد
به اندک روى گرمى از خجالت آب مى گردم
مرا چون نخل مومين سردى بازار مى سازد
گهر پروردن از گردون بدگوهر نمى آيد
وگرنه جام ما را قطره اى سرشار مى سازد
به هر موجى زبان بازى مکن چون خار و خس صائب
که خاموشى صدف را مخزن اسرار مى سازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید