شماره ٦١٠: غم من عالم بيدرد را غمخواره مى سازد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
غم من عالم بيدرد را غمخواره مى سازد
مسيحا را علاج درد من بيچاره مى سازد
همين بس شاهد يکرنگى معشوق با عاشق
که بلبل عاشق است و گل گريبان پاره مى سازد
چرا بر کوه پشت خويش چون فرهاد نگذارد؟
سبکدستى که صد شيرين زسنگ خاره مى سازد
زهر کس نامه اى آيد، زند چون شاخ گل بر سر
همين آن سنگدل مکتوب ما را پاره مى سازد
غزال وحشى من رو به صحراى دگر دارد
مرا هويى ازين وحشت سرا آواره مى سازد
تکلف بر طرف، ختم است بر آيينه خوددارى
که از خوبان سيمين بر به يک نظاره مى سازد
دو عالم گر شود پروانه، شمع از پاى ننشيند
به يک عاشق کجا آن آتشين رخساره مى سازد؟
نسوزد دل اگر صائب سرشک نااميدى را
که از بهر يتيمان مهره گهواره مى سازد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید