شماره ٦٥١: غبار من زسيل نوبهاران برنمى خيزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
غبار من زسيل نوبهاران برنمى خيزد
چو من افتاده اى از خاکساران بر نمى خيزد
به يک پيمانه سرشار مى بازم دو عالم را
چو من دريادلى از خوش قماران برنمى خيزد
به هويى مى توان افلاک را زير و زبر کردن
جوانمردى زسلک خرقه داران بر نمى خيزد
شود چون خرمن گل روزى آتش، گرانجانى
که چون شبنم سبک از لاله زاران برنمى خيزد
سپند خام بيجا در ميان مى افکند خود را
درين محفل صدا از بيقراران برنمى خيزد
به همت مى توان طى کرد اين دشت پر آتش را
جگردارى ميان نى سواران برنمى خيزد
ندارد پرده انصاف گوش باغبان، ورنه
چو من رنگين نوايى از هزاران برنمى خيزد
به خون سايه خود پنجه رنگين مى کنم چون گل
به خشم من پلنگ از کوهساران برنمى خيزد
تلاش نام دارى چون نگين تن در سياهى ده
که اين داغ از جبين نامداران برنمى خيزد
تلاش نام دارى چون نگين تن در سياهى ده
که اين داغ از جبين نامداران برنمى خيزد
زفيض چشم تر چون رشته در گوهر نهان گشتم
که مى گويد گهر از چشمه ساران برنمى خيزد؟
چه سازد سعى دهقان چون زمين افتاد ناقابل؟
به مى خشکى زطبع سبحه داران برنمى خيزد
چنان افسرده شد هنگامه اهل جهان صائب
که گلبانگ نشاط از ميگساران برنمى خيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید