شماره ٦٥٢: به کشت خشمگينان آتش از ابر بلا ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به کشت خشمگينان آتش از ابر بلا ريزد
به قدر تلخرويى زهر از تيغ قضا ريزد
شکوهى هست با بى برگى ارباب قناعت را
که آتش را دل از چين جبين بوريا ريزد
نگيرد صبح اگر ساقى به يک پيمانه دستم را
چنان لرزم که نقش از بال مرغان هوا ريزد
به دشوارى زرنگ و بو گرانجان دست بردارد
که از سيماى ناخن ديرتر رنگ حنا ريزد
حلاوت مى برد از زندگانى تلخى منت
چرا کس آبروى خود پى آب بقا ريزد؟
به شرطى مى کنم کوته، زبان دعوى خون را
که يک بار دگر خونم به جاى خونبها ريزد
نمى آيد به کف دامان رنگ رفته از کوشش
مکن کارى که رنگ از روى گلهاى حيا ريزد
چرا آيينه از اقبال صيقل روى برتابد؟
محال است اين که صائب را دل از تيغ فنا ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید