شماره ٦٥٥: به مستى بى طلب بوس از دهان يار مى ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به مستى بى طلب بوس از دهان يار مى ريزد
ثمر چون پخته گردد خودبخود از بار مى ريزد
حديث تلخ بيخود از دهان يار مى ريزد
چو تنگ افتاد ساغر مى ازو ناچار مى ريزد
بريدن کرد زلف سرکش او را سيه دلتر
که چون شد مار زخمى زهر ازو بسيار مى ريزد
در آن گلشن که گل بى پرده خندد، عندليبان را
به جاى ناله خون از غنچه منقار مى ريزد
کريم از بهر ريزش مى نهد رنج طلب بر خود
زدريا هر چه گيرد ابر گوهر بار مى ريزد
کدامين نوش لب زد خنده بر اين خاکدان يارب؟
که شکر از دهان رخنه ديوار مى ريزد
اگر در مغز شورى هست ظاهر مى کند خود را
که مستى مست را از پيچش دستار مى ريزد
رهايى نيست مرغى را که بالش در قفس ريزد
خوش آن بلبل که بال خويش در گلزار مى ريزد
به مژگان خار مى آرد برون از پاى بيدردان
سبکدستى که در پيراهن من خار مى ريزد
نياز عاشقان در ناز او پامال خواهد شد
اگر ناز اين چنين زان سرو خوشرفتار مى ريزد
زيک حرف خنک هنگامه اى افسرده مى گردد
که رنگ از روى گلشن از خزان يکبار مى ريزد
نبخشد لطف بى اندازه سودى بيقراران را
زدست رعشه داران ساغر سرشار مى ريزد
کمال عشق مستغنى است از اظهار درد خود
کباب خام اشک لاله گون بسيار مى ريزد
درين بستانسرا سبزست از ان بخت حنا دايم
که مشت خون خود در دست و پاى يار مى ريزد
زحرف تلخ مى خواهد مرا ناصح به شور آرد
زنادانى نمک در ديده بيدار مى ريزد
ره باريک صائب مى دهد اندام رهرو را
سخن سنجيده زان لبهاى گوهربار مى ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید