شماره ٧٤٣: به عنوانى از ان لب خط جان پرور برون آمد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به عنوانى از ان لب خط جان پرور برون آمد
که بيتابانه آه از سينه کوثر برون آمد
زبى پروايى چشم سيه مست، از غبار خط
به روى پادشاه حسن او لشکر برون آمد
مگر دست دعاى ما، رقيبان را فنا سازد
که شمشير تغافل سخت بيجوهر برون آمد
زحرمان من از وصل تو غواصى خبر دارد
که از درياى گوهر خيز، بى گوهر برون آمد
گلى کز جستجويش مى زدم بر هر دو عالم را
به اندک کاوشى از زير بال و پر برون آمد
مباش از تيره بختى دلگران گر بينشى دارى
که اخگر شسته رو از زير خاکستر برون آمد
وطن هر چند دلگيرست بر غربت شرف دارد
دلش سوراخ شد تا از وطن گوهر برون آمد
نيفتى تا به دام عشق هرگز باورت نايد
که بال مور ما از جذبه شکر برون آمد
از ان از گوشه ميخانه صائب برنمى آيد
که آنجا مى توان از خود به يک ساغر برون آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید