شماره ٧٨٧: به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آيد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آيد؟
مى روشن مگر از مشرق مينا برون آيد
به چشم تنگ، سوزن رشته را هموار مى سازد
سخن باريک گردد تا از ان لبها برون آيد
چسان دزديده بينم روى او، کز شوق ديدارش
شرر ازخانه دربسته خارا برون آيد
زغمخواران مگر غم دست بردارد زدل، ورنه
به پاى خويش هيهات است خار از پا برون آيد
تو از زنگ علايق سينه خود را مصفا کن
که چون شد صبح، خورشيد جهان آرا برون آيد
غبارى نيست بر خاطر زغربت جان روشن را
که بينا مى شود گوهر چو از دريا برون آيد
نمى باشد ملالت جغد را از خانه ويران
حريصان را کجا از دل غم دنيا برون آيد؟
ندارد حاصلى جز تيره روزى پرتو منت
که ماه از شرم نور عاريت شبها برون آيد
لب ميگون او هم مى شود شيرين سخن صائب
رگ تلخى اگر از گوهر صهبا برون آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید