شماره ٢٤: انديشه زاد از سر بى مغز بدر کن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
انديشه زاد از سر بى مغز بدر کن
چون ماه تمام از دل خود زادسفر کن
شکرانه بيدارى ازين راه مروتند
هر خفته که يابي، به سر پاى خبر کن
چون همت آزاده روان بدرقه توست
با اسب نى از آتش سوزنده گذر کن
مقراض ره دور، نظرهاى بلندست
قطع نظر از مردم کوتاه نظر کن
کوتاهى ره در قدم فرد روان است
نقش قدم قافله را خاک به سر کن
تا با جگر تشنه توان راه بريدن
مردانه سر از روزن خورشيد به در کن
در دامن ساحل چه بود غير خس و خار
يک چند سفر در دل درياى خطر کن
چون گل، سخن نغمه سرايان چمن را
زين گوش چو بشنيدي، ازان گوش بدر کن
زان پيش که صحبت اثر خود بنمايد
صائب ز حريفان دغا باز حذر کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید