شماره ٤٨: بوسه ريزد گاه حرف از لعل شکربار او

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بوسه ريزد گاه حرف از لعل شکربار او
جنگ باشد گوش و لب را بر سر گفتار او
پاک مى سازد ز دين و دل بساط خاک را
بر زمين دامن کشد چون سرو خوش رفتار او
ديده خورشيد عالمتاب با آن خيرگى
چشم قربانى شود از حيرت ديدار او
جاى گل در ديده بلبل نمى گيرد گلاب
تشنه برگردد ز کوثر تشنه ديدار او
مى خورد چون آب خون خلق را در خواب ناز
تشنه خون است از بس نرگس خونخوار او
برنمى دارد سر از بالين حيرت تا به حشر
هر که را افتد نظر بر نرگس بيمار او
هر نظربازى ز رويش نسخه اى دارد جدا
بس که مى گردد به رنگى هر زمان رخسار او
گوهر از گرد يتيمى خاک بر سر مى کند
در دل دريا ز رشک لعل گوهربار او
گر چه از مستى سخن بى پرده گويد، مى شود
نامه سربسته از شيرينى گفتار او
آب مى گردد به چشم صورت ديوارها
تا چه با چشم نظربازان کند رخسار او
تا چه باشد حسن گل صائب که از زيبندگى
ريشه در دل مى دواند همچو مژگان خار او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید