شماره ٧٤: اى قيامت پيش خيز قامت رعناى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى قيامت پيش خيز قامت رعناى تو
فتنه آخر زمان ته جرعه صهباى تو
نيست خالى يک سر موى تو از سوداى تو
پيش يکديگر نظربازند سر تا پاى تو
در ته خاکستر قمرى نهان گرديده اند
سروها از انفعال قامت رعناى تو
پرده هاى ديده اش پيراهن يوسف شود
هر که يک شب را به روز آورد در سوداى تو
معنى روشن بود در لفظهاى دلفريب
در ته زنگار خط آيينه سيماى تو
زود باشد اشک تلخش نقل محلفها شود
هر که را افتد نظر بر لعل شکرخاى تو
در غبار خاطر مجنون حصارى گشته است
ديده آهو ز شرم نرگس شهلاى تو
نازنين تر مى شوى هر روز از روز دگر
ناز چندانى که مى ريزد ز سر تا پاى تو
برگريزان است در کوى تو ايام بهار
بس که مى ريزد دل از نظاره بالاى تو
زير پاى سرو افتاده است چون زنجير آب
نه فلک در پايه معراج استغناى تو
چون غرور خسروان از گرد لشکر شد زياد
از غبار خط غرور حسن بى پرواى تو
حيرت رويت ثوابت مى کند سياره را
چون عرق دل زود برمى دارد از سيماى تو؟
عاشقان را سختى ايام سنگ راه نيست
چون شرر از سنگ مى آيد برون جوياى تو
مى کشد در گوش سرو از طوق قمرى حلقه ها
در گلستانى که گردد جلوه گر بالاى تو
مى شود صائب بساط جوهرى روى زمين
گر چنين گوهر به ساحل افکند درياى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید