شماره ٩٣: غافل از داغ جنون اى ديده روشن مشو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
غافل از داغ جنون اى ديده روشن مشو
گر رهايى چشم دارى غافل از روزن مشو
دامن رستم به دست جذبه سوى خويش کش
دل نهاد اين چه تاريک چون بيژن مشو
گر نچينى خوشه اي، چون مور بر چين دانه اى
دست و دامان تهى زنهار ازين خرمن مشو
اين سيه کاران سزاوار توجه نيستند
پيش اين تردامنان آيينه روشن مشو
احتياط از کف مده هر چند در راه حقى
همچو موسى بى عصا در وادى ايمن مشو
باش زير چرخ تا آيينه ات دارد غبار
چون شدى روشن، غبار خاطر گلخن مشو
دامن اهل تجرد با گرانجانى مگير
بر مسيحاى سبکرو بار چون سوزن مشو
خون فاسد در بدن آهن رباى نشترست
نيش مردم برنمى تابى رگ گردن مشو
جمع کن چون شبنم گل پا به دامان ادب
از نگاه خيره گل را خار پيراهن مشو
آبرويى نيست در گلزار ابر خشک را
چون ندارى چشم تر، در حلقه شيون مشو
شکوه ناسازى گردون به اهل دل مبر
يوسف گل پيرهن را خار پيراهن مشو
بر چراغ ما کز او چشم جهانى روشن است
تا توان فانوس شد، اى سنگدل دامن مشو
جستجو صائب به جايى مى رساند خويش را
هر قدر سختى ببينى سست در رفتن مشو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید