شماره ١٢٠: چه دل گشايدم از باغ و بوستان بى تو؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چه دل گشايدم از باغ و بوستان بى تو؟
که شد ز تنگدلى غنچه گلستان بى تو
خبر به آينه مى گيرم از نفس هر دم
به زندگى شده ام بس که بدگمان بى تو
ز جنبش نفسم چون جرس فغان خيزد
ز بس که در دهنم خشک شد زبان بى تو
چو تخم سوخته کز خاک برنمى آيد
گره شده است مرا حرف در دهان بى تو
به پاى بوس تو خواهد رسيد همچو رکاب
چنين که رفته ز کف اشک را عنان بى تو
بيا و صلح ده اين دل رميده را با تن
که بر جناح سفر از لب است جان بى تو
يکى هزار کنم شور عندليبان را
اگر روم به تماشاى گلستان بى تو
زمين ز پاره دل لاله زار مى گردد
اگر چو غنچه گل واکنم دهان بى تو
چنان که لاله گرفته است داغ را به ميان
گرفته داغ مرا در ميان چنان بى تو
به طوق فاخته و سرو اگر نظر فکنم
چو تير مى جهد از حلقه کمان بى تو
گريوه هاست ز گرد ملال در راهش
اگر به لب نرسد جان ناتوان بى تو
امان نمى دهدم همچو تيغ زهرآلود
اگر به سايه سروى کنم مکان بى تو
به کاروان سبکسير اشک کوچه دهد
اگر گشاده شود چشم خونفشان بى تو
زند چه آب بر آتش شراب لعل مرا؟
کز آب خضر فتد آتشم به جان بى تو
ازان لب شکرين همچو نى مرا بنواز
که ناله است مرا مغز استخوان بى تو
بغل گشاده به شمشير مى دود چون زخم
رسيده صائب بيدل ز بس به جان بى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید