شماره ١٢٥: مشو چو موج شلاين به هر کنار و برو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مشو چو موج شلاين به هر کنار و برو
کمند طول امل را فراهم آر و برو
جهان تيره نه جاى سپيدکاران است
سبک ز دل نفسى چون سحر برآر و برو
بريز برگ تعلق ز خود مسيحاوار
سر سپهر به زير قدم درآر و برو
قمار عشق ندارد ندامت از دنبال
بباز هر دو جهان را درين قمار و برو
نثار توست همه گنج هاى روى زمين
مشو مقيد سيم و زر نثار و برو
مکن چو شمع به يک خانه عمر خود را صرف
چو آفتاب به هر جا سرى بدار و برو
جهان شکار و تو چون برق بر جناح سفر
بگير ران کبابى ازين شکار و برو
چو پيش روى تو آيد هر آنچه مى کارى
مکن نگاه به دنبال خود، بکار و برو
چو رفتن از سر کوى وجود ناچارست
چو شمع، ماتم خود پيشتر بدار و برو
ز انتظار مکش طايران قدسى را
سرى ز بيضه درين آشيان برآ و برو
به يک رفيق موافق بساز در عالم
منافقان جهان را به هم گذار و برو
ز لاله زار جهان نيست حاصلى جز داغ
مبند دل به تماشاى لاله زار و برو
نسيم مصر طلبکار پاک چشمان است
سفيد ساز نظر را ز انتظار و برو
مشو مقيد ويرانه جهان چون سيل
سبک دو پاى تعلق (ز) گل برآر و برو
ز فيض بى ثمرى سرو فارغ از سنگ است
به برگ سبز قناعت کن از (بهار) و برو
زمين پاک درين روزگار اکسيرست
مريز دانه خود را به شوره زار و برو
به قدر سعي، صفا يافتند راهروان
به هر دو گام درين راه سر مخار و برو
هزار زخم نمايان اگر خورى بر دل
به روى دشمن خونخوار خود ميار و برو
مباد دولت بيدار را به خواب دهى
نمک به چشم گرانخواب خود فشار و برو
چو مى برند بخواهى نخواهى از دستت
ببوس نقد دل و بر زمين گذار و برو
حريف راهزنان عدم نمى گردى
به زلف او دل و دين و خرد سپار و برو
ميانجى مى و مينا نه کار سنگ بود
دل مرا و غمش را به هم گذار و برو
جهان کرايه ديدن نمى کند صائب
چو غنچه سر ز گريبان برون ميار و برو
جواب آن غزل است اين که گفت عارف روم
به هر زمين که رسى دانه اى بکار و برو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید