از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو
چندان که خاک اوست روان باد آب تو
خوشتر بود ز باده سرجوش ديگران
در انتهاى خط مى پا در رکاب تو
وقت زوال سايه خورشيد کم مى شود
چون سايه دار گشت ز خط آفتاب تو؟
خط گر چه پرده سوز حجاب است حسن را
از خط فزود پرده شرم و حجاب تو
زان لعل آبدار خوشم با جواب خشک
چون آب زندگى است گوارا سراب تو
از ما مپوش صحبت شب را که مى زند
خميازه موج از لب همچون شراب تو
هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه
ما را به صد خيال فکنده است خواب تو
کوتاهتر بود ز شب وصل عاشقان
روز حساب بر ستم بى حساب تو
من نيستم حريف زبانت، مگر زنم
از بوسه مهر بر لب حاضرجواب تو
در پرده سوخت روى تو هر جا دلى که بود
اى واى اگر به يک طرف افتد نقاب تو
صائب ز کيمياى سعادت غنى شود
هر کس رسيده است به فکر صواب تو