شماره ١٣٣: چون سر زند ز مشرق زين آفتاب تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چون سر زند ز مشرق زين آفتاب تو
صد شاخ گل پياده رود در رکاب تو
در پرده حرف گوى که تبخال بى ادب
دندان نگيرد از لب حاضرجواب تو
فردا که صبح حشر زند چاک پيرهن
دست من است و دامن بند نقاب تو
بر وعده هاى پوچ تو ما بسته ايم دل
خوشتر بود ز چشمه کوثر حباب تو
امروز باز خون که پامال کرده اي؟
خون مى چکد ز حلقه چشم رکاب تو
تعويذ چين حمايل ابرو چه مى کني؟
حسن ترا بس است نگهبان حجاب تو
صائب هنوز اول جوش طبيعت است
افسرده تر ز شيب چرا شد شباب تو؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید