شماره ١٥٠: شد رعشه پيرى پر و بال طلب تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
شد رعشه پيرى پر و بال طلب تو
يک جو نشد افسرده ز کافور تب تو
انگور شود غوره چو بسيار بماند
شد غوره درين باغ ز مهلت عنب تو
پيرى که زدى آب بر آتش دگران را
شد هيزم خشکى پى نار غضب تو
عمرت شد و يک ساغر تبخال ندامت
بر سر نکشيد از کف افسوس لب تو
در فکر سفر باش که هر موى سفيدى
از غيب رسولى است براى طلب تو
اين يک دو نفس را ز سر درد برآور
در غفلت اگر صرف شد اوقات شب تو
غافل مشو ايام خزان از نفس سرد
در خنده سرآمد چو بهار طرب تو
شوخى مکن اى پير که هر موى سفيدى
شمشير زبانى است براى ادب تو
در هر چه شود صرف بجز آه حرام است
چون صبح ز عمر اين نفس منتخب تو
گاهى به لگد، گاه به پهلو دهى آزار
در مرگ و حيات است زمين در تعب تو
پيرى که ز اسباب وقارست بشر را
مپسند که بى وقر شود از سبب تو
هر لوح مزارى ز فرامشکده خاک
دستى است برون آمده بهر طلب تو
صائب به ادب باش که گردون ز حوادث
صد دست برآورده براى ادب تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید