شماره ١٥٤: چشمى که فتاد بر لقاى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چشمى که فتاد بر لقاى تو
شد مشرق گوهر از صفاى تو
هر روز هزار باد مى ميرد
هر کس که نمرد از براى تو
جان داد به خضر چشمه حيوان
از غيرت لعل جانفزاى تو
مى شد چو شکوفه مغزها رقصان
مى داشت بهار اگر هواى تو
پيوسته به آب خضر شد جويش
جان داد کسى که زير پاى تو
بر خاک چو برگ لاله مى ريزد
خونى که نمى شود حناى تو
مى کرد هزار باغبان در خاک
گل را مى بود اگر وفاى تو
مى داشت بصيرتى اگر رضوان
مى داد بهشت رونماى تو
صياد ترا چو آهوى مشکين
بوى تو بس است رهنماى تو
پاى اندازى است اطلس گردون
در رهگذر برهنه پاى تو
آيينه به آب چشم درماند
بى پرده اگر شود لقاى تو
شمشير برهنه مى شود در دل
آبى که خورند بى رضاى تو
اکسير حيات جاودان دارد
چشم صائب ز خاک پاى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید