شماره ١٥٩: حسن را از چشم بد شرم و حيا دارد نگاه

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
حسن را از چشم بد شرم و حيا دارد نگاه
شمع را فانوس از باد صبا دارد نگاه
از توکل مى توان آمد سلامت بر کنار
کشتى ما را خدا از ناخدا دارد نگاه
شمع دولت را ز دست افشانى صبح زوال
در پناه خود مگر دست دعا دارد نگاه
چون گسست از رشته سوزن، زود خود را گم کند
شوخ چشمان را نگهبان از خطا دارد نگاه
برق را در دست خود نبود عنان اختيار
حسن هيهات است خود را از جفا دارد نگاه
کاه مى آيد به دنبالش چو گندم سينه چاک
گر عنان جذبه خود کهربا دارد نگاه
تير بى پر را کمال بال و پر جولان شود
چون عنان عمر را قد دوتا دارد نگاه؟
راز عشق پرده در از گفتگو گل مى کند
بوى گل را در گريبان چون صبا دارد نگاه؟
از هوسناکان کند پرهيز، چشم شرمگين
همچو بيمارى که خود را از هوا دارد نگاه
همچو مرغ دام بيش از دانه مى آيم به کار
از گرفتاران اگر زلفش مرا دارد نگاه
کوه را صحرانورد آن جلوه مستانه کرد
در ره سيل بهاران کيست جا دارد نگاه؟
پيش اين سيلاب را اقبال نتواند گرفت
دامن دولت مگر دست دعا دارد نگاه
دل چو سودايى شود در تن نمى گيرد قرار
نافه را چون ناف آهوى ختا دارد نگاه؟
لقمه بى استخوان پيش سگان مى افکند
آن که مشتى استخوان را از هما دارد نگاه
دل نبازد هر که را باشد سلاحى از صلاح
پيش چندين صف به جرأت مقتدا دارد نگاه
مى زنم بر کوچه بيگانگى ديوانه وار
کيست صائب پاس چندين آشنا دارد نگاه؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید