شماره ٢١٨: جام صبوح خورده ز خلوت برآمده

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
جام صبوح خورده ز خلوت برآمده
پرشورتر ز صبح قيامت برآمده
در مستى از دهان تو گفتار بى حجاب
حورى است بى نقاب ز جنت برآمده
چون لاله اى که از کمر کوه سرزند
ديوانه ام به سنگ ملامت برآمده
در کنج عزلت است اگر هست وحدتى
رحم است بر کسى که به صحبت برآمده
از سيلى صدف گهر شاهوار ما
با آبرو ز قلزم رحمت برآمده
ما کسب اعتبار ز جايى نکرده ايم
بال هماى ما به سعادت برآمده
از گوشمال چرخ ندارد شکايتى
طفل يتيم ما به مشقت برآمده
بر روى طوطيان در گفتار بسته ام
آيينه ام به زنگ کدورت برآمده
هر جا که بلبلى است درين باغ و بوستان
از ناله ام ز خواب فراغت برآمده
خاشاک چار موجه کثرت چسان شود؟
آسوده خاطرى که به وحدت برآمده
نعلش به روى دست سليمان در آتش است
مورى که در بهشت قناعت برآمده
هر خار خشک، تيغ زبانى است آبدار
از گوش هر که پنبه غفلت برآمده
صائب ز آفتاب سيه روزتر مى شود
خفاش سيرتى که به ظلمت برآمده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید