شماره ٢٥٤: از نمکدان تو محشر گرد بيرون رانده اى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
از نمکدان تو محشر گرد بيرون رانده اى
برق پيش خوى تندت پاى در گل مانده اى
پيش ابرويت مه نو يوسف زندانيى
پيش رويت لاله شمع آستين افشانده اى
از مه عيد و شفق زخم درونم تازه شد
کس چه گل چيند دگر از تيغ در خون رانده اي؟
ديد تا در سرنوشتم خون ز چشمش جوش زد
نامه تا انجام از سيماى عنوان خوانده اى
مشک بر ناسورم امروز از شماتت مى فشاند
در سر مستى سر زلف ترا پيچانده اى
خاک خور، مى گفت و گرد خرمن دونان مگرد
خاک استغنا به چشم حرص و آز افشانده اى
زرپرستى را بتر از بت پرستى گفته است
حرص را چون سگ ز صحن مسجد دل رانده اى
هر که را بينى به درد خويشتن درمانده است
از که جويد نسخه درمان خود درمانده اي؟
کيست جز صائب به لوح خاک از اهل سخن
گرد پاپوش قلم در لامکان افشانده اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید