شماره ٢٦٦: سرو من گر بر سر خاک شهيدان آمدى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
سرو من گر بر سر خاک شهيدان آمدى
دعوى خون هم درين عالم به پايان آمدى
تنگ شد بر من جهان از عشق، ورنه پيش ازين
چشم مورم در نظر ملک سليمان آمدى
شوخى از حد مى برد چابک سوار روزگار
کاش طفل نى سوار من به ميدان آمدى
در وطن گر مى شدى هر کس به آسانى عزيز
کى ز آغوش پدر يوسف به زندان آمدي؟
گر به صيد لاغر آن شمشير کردى التفات
خضر با لبهاى خشک از آب حيوان آمدى
تنگ گشتى آسمان از موج آغوش اميد
گر در آغوش کس آن سرو خرامان آمدى
کى شدى پروانه ما را مجال پر زدن؟
شمع اگر از جامه فانوس عريان آمدى
دانه اى از خرمن هستى نمى ماندى بجا
بى حجاب ابر اگر آن برق جولان آمدى
گر نمى شد جلوه او را لطافت پرده دار
سرو را هر طوق قمرى چشم حيران آمدى
در کمند آه مى آمد گر آن وحشى غزال
در رکاب آه عاشق را به لب جان آمدى
گر عنان سير خود گردون توانستى گرفت
اين سر شوريده ما هم به سامان آمدى
گر غريبى سرمه سازد استخوانت را رواست
صائب از بهر چه بيرون از صفاهان آمدي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید