پشت پا زن بر دو عالم تا فلک پيما شوى
از سر دنيا و دين برخيز تا رعنا شوى
شد حباب از خودنمايى گوى چوگان فنا
سعى کن تا در محيط عشق ناپيدا شوى
طوطى از خاموشى آيينه مى آيد به حرف
مهر خاموشى به لب زن تا به دل گويا شوى
بينش ظاهر غبار ديده باطن بود
خاک زن در چشم ظاهر تا به جان بينا شوى
غور کن در بحر هستى تا گهر آرى به کف
ورنه با دست تهى چون کف ازين دريا شوى
با هوسناکان به يک پيمانه نتوان مى کشيد
سعى کن صائب شهيد تيغ استغنا شوى