شماره ٣٩٥: تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته اى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته اى
سوز خورشيد به جان قمر انداخته اى
در سراپاى تو کم بود بلاى دل و دين؟
که ز خط طرح بلاى دگر انداخته اى
دولت حسن تو وقت است شود پا به رکاب
کار ما را چه به وقت دگر انداخته اي؟
تو که در خانه ز شوخى ننشينى هرگز
رخت ما را چه ز منزل بدر انداخته اي؟
تلخکامان تو از مور فزونند، چرا
مور خط را به طلسم شکر انداخته اي؟
گرچه در باغ تو گل بر سر هم مى ريزد
خار در ديده اهل نظر انداخته اى
نيست در باغ نهالى به برومندى تو
سايه را آخر و اول ثمر انداخته اى
شکوه از تلخى درياى مکافات مکن
تو که چون سيل دو صد خانه برانداخته اى
دل شب مجلس اغيار برافروخته اى
کار صائب به دعاى سحر انداخته اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید